احساس
بازم نشد.قرار بود به عزیزم مرخصی بدن که باید پیشم اما باز نشد.رییس پادگانشون گفته هفته دیگه احتمالا !!! چقد به خودم رسیدم که امروز میاد و میرم پیشش و یه خورده تو آغوشش آروم میشم و شاید یه کمم ........ حیف شد. قراره آموزشی تموم کنه باباش باز به بابام زنگ بزنه اما باز میدونم بابا مخالفت میکنه.اذیت میکنه.حتی به عقد غیر قانونی فک کردم.اما اون اصلا به این چیزا فک نمیکنه و میگه اگه قرار باشه بگیرمت با آبرو میگیرمت تو از یه خونواده همینجوری نیستی که بخام با آبروت بازی کنم. راست میگه نباید کارمون به اون جاها بکشه.ایشالله که بابام راضی میشه.از سال 90 ما داریم زور خودمونو میزنیم که یه شب زیر یه سقف باشیم.کاش یشه.اگه بشه!!!!وااااااااااای چی میشه. بابام میگه برا ما افت داره شغل آزاد باشه ،باید کارمند رسمی باشه هرچقدم که حقوقش کم باشه ناسلامتی تو همه دختر و پسرای قامیل استاد دانشگان بگن دخترشو به کی داده؟؟؟؟؟ با حرف مردم بخام زندگی کنم که نمیشه . کاش کسی بتونه کمکم کنه یه راهی نشونم بده
نظرات شما عزیزان:
عزیزم هیچ کس به اندازه ی پدر و مادر خوبی ما رو نمیخواد ... اول منظورت از شغل آزاد چیه ؟؟ شغل به خصوصی داره یا قراره بعد خدمتش فرجی بشه ؟؟؟
گوش کن شغل و آینده ی مالی تو زندگی خیلی مهمه خیلی تو الان عاشقی اینا رو نمیفهمی گوشات دلش نمیخواد این چیزا رو بشنوه ولی بعدا که از تب و تاب افتادی تازه میفهمی کجایی روزگار وایسادی
منم شوهرم شغلش آزاده نمایشگاه مبلمان داره یه گارگاه ساخت مبلمان هم داشتیم که به خاطر حادثه ای که برامون اتفاق افتاد از دستش دادیم
یعنی میخوام بگم شغل آزاد عیب نیست تا چه شغلی باشه
یه چیزی رو مثل یه خواهر بزرگتر بهت میگم هیچ وقت فراموش نکن تو الان فقط به جای خودت تصمیم نمیگیری به جای آینده ی بچه هات و حتی نسلای بعد هم داری تصمیم میگیری
به آسایش اونام فکر کن
یه کم بیشتر فکر کن اونم اگه تو رو بخواد مرده بلاخره لیاقتشو نشون میده
با الان دستم تنگه و خدا بزرگه و این حرفا کار پیش نمیره
میدونم از حرفام ناراحت شدی ولی دوست میگه گفتم دشمن میگه میخواستم بگم
من بهت گفتم تا بدونی
تا ببینم...
هنوز کسی حواسش به من هست.....!!!<br
مرسی از حضورت
قالب وبلاگ : فقط بهاربيست |