نمیدونم چرا ماها انقد از هم دور میشیم بعد قدر همو میدونیم.
اون رفته سربازی و حالا داره محبت میکنه.
حالا فهمیده که من همونی ام که باید بهش عشق داد و پاش موند.چـــــــرا ؟
چرا کسی رو تا هست قدر نمیدونم همین که رفت غم نبودشو کمبودشو میخوریم؟؟
حقمونه اگه از دست هم بریم.
شاید با از دس دادن بیشتر به خودمون بیایم.
3 روزه هر چ زنگ میزنم میگن رژس!!رفته شام!!رفته مرخصی بین شهری!!
اون مدام زنگ میزنه اما تال من میخام زنگ بزنم میگه نیست!!نمیدونه من چقد داغون میشم با این حرف.
چشام گود افتاده
بابام سر سخت تر از همیشس.
اصلا درک نداره.
میگن:شاپرک و تو دستات میگیری تا آروم آزادش کنی!!
اما.....
نیت تو کجا و سرنوشت اون کجا.
تا دستاتو باز میکنی میبینی له شده تو دستات.
میدونم خیر و صلاحمو میخای اما با ازدواج با کس دیگه من نابود میشم.
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا خودت تو گوشم بگو درستش میکنم. بگو کاری نمیکنی که اشکام بند بیاد.
نظرات شما عزیزان:
رفیق... 
ساعت13:03---25 شهريور 1392
وب تو هم جالبه. لین شدی در وبم. منتظرتم..
AmirReza_y 
ساعت10:40---23 شهريور 1392
مرآت 
ساعت17:07---21 شهريور 1392
سلام فاطمه جانم. دلتنگیاتو می فهمم. خیلی زیاد. امیدوارم واست اتفاقای خوب بیفته. همون جور بشه که خودت میخوایو البته به صلاحته.چه خب که داریش. هرچند ازت دوره. ولی هست.
گاه گاهی که دلم میگیرد
پیش خود میگویم
آنکه جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
به امید روزای خوش واست عزیزم
نوشته شده در پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:
,
ساعت
1:22 توسط فاطمه
| |